Snow White King

آرزوهایی که به فنا رفتند!

Snow White King

آرزوهایی که به فنا رفتند!

به کجا چنین شتابان؟

به کجا چنین شتابان ؟

گون از نسیم پرسید

دل من گرفته زینجا

هوس سفر نداری

ز غبار این بیابان ؟

 همه آرزویم اما

 چه کنم که بسته پایم

به کجا چنین شتابان ؟

به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم

سفرت به خیر !‌ اما تو و دوستی خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها به باران

 برسان سلام ما را

محمدرضا شفیعی کدکنی

دنیای این روزای من...

دنیای این روزهایم...در کابوس ساخته شده است.کابوسی که خود خالقش بودم.از کابوس دیدن لذت میبردم...هیاهو را دوست داشتم...مرد تنهای شب بودن را دوست داشتم...همیشه دوست داشتم با دو چرخِ دوچرخه حرکت کنم نه با کمکی هایش...دوست داشتم با پایم بایستم نه با ترمزش...

خسته ام...از ادمک های اطرافم...از کوه های تو خالی...از ترس برای هیچی...

از حامی هایی که پشتم نبودند....خسته ام...


در تبعید به سر میبرم...تو که میگفتی از رگ گردن نزدیکترم خواهی بود...کجای اسمان ها قایم شده ای؟!من دیگر کودک نیستم...لذتی در قایم موشک برایم نیست....

لبخند لبانم را نبینید...دلداری هایم را نبینید....سرخوشی هایم را نبینید...

تنها مانده ام

دیگر نمیبارمت...

دیگر نمی بارمت...

دیگر کشاورزی نیست...

که بر سر شالیز من...

فریاد باران سَر کٌند...


دیگر نمیبارمت...

اینجا تشنگان سیرابند...


دیگر نمیبارمت...

 کوزه ها پر ابند...

من گمان میکردم...

مردمان در انتظار قطره هایت بیتابند...


دیگر نمیبارمت...

موج ها خوابیده اند...

دیگر طوفان نیست...


کوزه ها پر ابند...

تشنگانی سیراب...

موج ها دیگر خروشان نیستند...

نه فضایی خالی...

که در آن دریابی...

آیین نیستی را...