در بیدارترین لحظه های خاموشی...
مرا بخوان...
من غزل نیمه شبم...
مرا فریاد کن...
که گویند من درد مشترکم...
که گوید من درد مشترکم؟!...
من حنجره ای خاموشم...
مرا ورق بزن....
منم آن کهنه ترین کتاب نو...
که در آن کنجه قفس...
به غبار چشمانت خیره ام...
مرا پیدا کن....
منم آن رازی که در همه شب...
در پسر افکارت می غرید....
قایق ها ساختیم...
بر آب انداختیم...
با موج ها به بیکران رفتیم...
باز همینجا هستیم....
ما فراموش کردیم...
که زمین میچرخد!