کنار خیابون ایستاده بودم..داشتم آلوچه میخوردم!یه لحظه با خودم گفتم چی میشد از نگاه خدا به دنیا نگاه میکردم...!
اخ که چقدر سوژه بودیم هممون!یه عالمه ادم از ته خیابون تا سر خیابون(نزدیک به 1 کیلو متر)با لباس مشکی داشتن زنجیر میزدن.کلی ادم پرچم دستشون بود بعضیا یتیکه اهن و هی میکشیدن زیرش جون میدادن!خیلیا هم نگاه میکردن.یه اورژانس اون وسط داشت راه باز میکرد اونور خیابون 60 نفر داشتن ذرت بوداده(پف فیل!)میفروختن 40 نفر از این بادکنکها میفروختن یه مشت داشتن شال و پیرهن مشکی میفروختن و .... من اون یه گوشه داشتم الوچه میخوردمو جای خدا به خودمون میخندیدم!!!!
خب...بالاخره این حماسه ی حسینی هم تموم شد!!!البته هنوز مشتقاتش مونده!مثلا نمیتونم تو جمع بلند اواز بخونم یا هارش تمرین کنم!!!!!!!!اما خب مهم نیست در خفا انجام میدم
اخییی!!!!!!دلم واسه وبلاگم تنگ شده بود!!!!ای جان....
خب دیگه فعلا برم که کار دارم!!!
خدافظی!!!!!!!!!
keep on f ing!!!!!
Snow White King!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!